جدول جو
جدول جو

معنی معین کردن - جستجوی لغت در جدول جو

معین کردن
(دَ)
تعیین کردن. مقرر کردن: پس هریک را از اطراف بلاد حصه ای معین کرد. (گلستان). به اکرامم درآوردند و برتر مقامی معین کردند. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
معین کردن
برینیدن نشاختن تعیین کردن بر قرار کردن، معلوم کردن
تصویری از معین کردن
تصویر معین کردن
فرهنگ لغت هوشیار
معین کردن
تعیین کردن، مقرر داشتن، قرار دادن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مویه کردن
تصویر مویه کردن
زاری کردن، نوحه کردن
فرهنگ فارسی عمید
(شَ / شِکَ دَ)
به عبارتی دیگر یا زبانی دیگر بدل کردن عبارتی یا زبانی را برای فهم مخاطب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مسکن کردن
تصویر مسکن کردن
خانه کردن ماندگار شدن مانیستن سکنی کردن در جایی منزل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محیط کردن
تصویر محیط کردن
تریستن گردکاندن احاطه دادن
فرهنگ لغت هوشیار
چرب کردن چرب کردن: و صورت دیگر انبیا چون: ابراهیم و اسمعیل و اسحق و یعقوب و فرزندان او علیهم السلام بر آنجا کرده و بروغن سند روسی مدهن کرده
فرهنگ لغت هوشیار
دامندار کردن، کناره نوشتن دامن دار کردن، ذیلی بر مطلبی یا کتابی نوشتن: که شرح خصایص آن ذیل را اگر مذیل کنم بامتداد ایام پیوسته گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مریض کردن
تصویر مریض کردن
بیمار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزید کردن
تصویر مزید کردن
زیاده کردن، افزودن، زیادت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
اختیار دادن مختار کردن: خدای تعالی رسول فرستاد و ایشان رامخیر کرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاف کردن
تصویر معاف کردن
معاف داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاش کردن
تصویر معاش کردن
زندگی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
آویزان کردن آویختن، مربوط ساختن و ابسته کردن، کارمندی را از شغلش بر کنار کردن موقتا تا باتهام و رسیدگی بعمل آورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معطل کردن
تصویر معطل کردن
از کار باز کردن و بیکار کردن، تعطیل کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معیوب کردن
تصویر معیوب کردن
آکدار کردن دارای عیب نقص کردن عیب ناک کردن: (میتنی تاری که جاروبش کنند میکشی طرحی که معیوبش کنند) (پروین اعتصامی. 118)، به عیب نقص نسبت دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معول کردن
تصویر معول کردن
اوستامیدن تکیه کردن بر اعتماد کردن: (ایمن است از رستخیز افلاک از آنک بر بقای او معول کرده اند) (خاقانی. سج. 517)
فرهنگ لغت هوشیار
خوشبو کردن معطر ساختن: قدحی بر فاب بر دست و شکر در آن ریخته و بعرق بر آمیخته ندانم بگلابش مطیب کرده بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مایه کردن
تصویر مایه کردن
سرمایه ساختن، فراهم آوردن سرمایه، مایه ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
گفت و گو کردن شبانه گفتگو کردن و تصمیم گرفتن بهنگام شب: چون مقصد و مقصود قوم بر آن موجب که مبیت کرده بودند میسر نشد بجرجان رفتند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مایع کردن
تصویر مایع کردن
ویتاختن
فرهنگ لغت هوشیار
بوسیله ماشین تحریر مطلبی را نوشتن وبریدن زیادتی های موی سر و ریش با ماشین سلمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غمگین کردن
تصویر غمگین کردن
اندوهناک کردن غمناک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیان کردن
تصویر عیان کردن
آشکار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضعیف کردن
تصویر ضعیف کردن
نزار کردن ناتوان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمرین کردن
تصویر تمرین کردن
مروسیدن ورزیدن عادت کردن ورزیدن مشتق کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمکین کردن
تصویر تمکین کردن
فرمان بردن اطاعت کردن، قبول کردن پذیرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعیین کردن
تصویر تعیین کردن
کسی را بکاری نصب کردن برگماشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعفن کردن
تصویر تعفن کردن
گندیده شدن و بوی گند کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دفین کردن
تصویر دفین کردن
مدفون ساختن، دفن کردن، در خاک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بعید کردن
تصویر بعید کردن
روانه کردن، پنهان شدن روانه کردن، خود را غایب کردن پنهان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاینه کردن
تصویر معاینه کردن
بیمار دیدن بیماری جستن، به چشم دیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعیین کردن
تصویر تعیین کردن
گماردن، گماشتن
فرهنگ واژه فارسی سره
تزئین کردن، زینت دادن، مزین ساختن، آراستن، آرایش دادن
فرهنگ واژه مترادف متضاد